بدون عنوان
سلام عزیزم امروز 1389/1/11 هستش تو 6 ماه و نیمه هستی عزیز دل ماما قبل از متولد شدنت من رفتم سونو تا بابا تو رو واسه اولین دفعه ببینه خدا میدونه که هر دومون چقدر خوشحال بودیم اما اونجا فهمیدیم یه مشکلی هست. من میترسیدم و تصمیم گرفتم برم پیش مادر جون و اقا جون 23 مهر بود که من با اتوبوس به سمت مشهد راه افتادم و اونجا اقا جون اومد دنبالم 28 ما با هواپیما وارد زاهدان شدیم حتی فکرش رو هم نمیکردم که تو فرداش به دنیا بیای پسر نازم ماما عاشق چشمای خاکستریته عزیزم من رفتم سونو و دکتر بهم گفت باید فوری پیش دکتر برم تو تحت فشار بودی حالا هر روز خدا رو شکر میکنم که سالم پیش من هستی من 29 مهر ساعت 8:8:56 در کمال ناباوری تو ر...
نویسنده :
memol
22:40